داستان فیلم در مورد دختر و پسری است که مردی خلافکار سرپرستیشان را برعهده میگیرد. آنها در آینده عاشق یکدیگر می شوند و نقشه میکشند تا پدر سوء استفادهگرشان را به قتل برسانند...
دنیای "تونی استارک" (رابرت داونی جونیر) توسط یک تروریست نیرومند مشهور به "ماندارین" ( بن کینگزلی ) از هم پاشیده می شود. استارک تصمیم می گیرد دوباره شروع به بازسازی کرده و این رقیب سرسخت را شکست دهد...
"سَم" یک دانش آموز دبیرستانی است که پدرش به مناسبت فارغ التحصیلی برای او یک اتومبیل کامروی دست دوم خریده است. سام از این موضوع بسیار خوشحال است اما در ادامه متوجه می شود اتومبیل او در واقع یک روبات تغییر شکل دهنده به نام «بامبلی» است که به یک گونه از روباتهای فرا زمینی به اسم «اتوبوت» تعلق دارد...
*
نسخه دوبله پارسی اضافه شد | سینک اختصاصی
جنگ جهانی دوم، پس از حمله ی ژاپنی ها به پرل هاربر. دو دوست دوران کودکی به نام های «ریف مکولی» (افلک) و «دنی واکر» (هارتنت)، زنی (بکینسیل) را که هر دو به او علاقه مند هستند پشت سر می گذراند و رهسپار انجام مأموریت بمباران توکیو می شوند.
دو جوان کند ذهن و احمق بعد از شبی خوش گذرانی در پارتی، صبح از خواب بیدار می شوند و یادشان نمی آید که ماشین شان را کجا پارک کرده اند، و از اینجا ماجراهای متعددی برایشان پیش می آید...
"راوی"، جوانی پریشان حال پی می برد که به کمک مشت بازی با دست های برهنه، بیش از هر زمان دیگری احساس زنده بودن می کند. او و "تایلر دردن" (برد پیت) که به دوستانی صمیمی تبدیل شده اند، هفته ای یک بار با هم ملاقات می کنند تا با هم مشت بازی کنند. در حالی که افراد دیگری هم به باشگاه شان می پیوندند، محفل شان به رغم آن که رازی است بین شرکت کننده هایش، شهرت و محبوبیت یک باشگاه زیرزمینی را پیدا می کند.
دنی رُمن، پلیس ماهر و زبردستی است که تخصصش در مذاکره با بزهکاران و گروگان گیران می باشد. دنی برای اثبات بی گناهی اش، گروهی از مردم را در یک اداره دولتی گروگان می گیرد. او که خود به تمام فوت و فن چنین مذاکراتی واقف است از پلیس که ساختمان را محاصره کرده است می خواهد که کریس سایبان، یکی از افسران هم رتبه خودش که در بخش دیگری مشغول به کار است را برای مذاکره با او بیاورند...
افسر پلیس سان فرانسیسکو "فرانک کانر" به هر دری میزند تا شخصی را برای اهدای مغز استخوان به پسر کوچکش بیابد و او را از مرگ حتمی بر اثر سرطان خون نجات دهد. فقط دیانای یک نفر با او مطابقت دارد که "پیتر مک کیب" یک آدمکش حرفهای شرور است.
"جری فلچر"، راننده ی تاکسی نیویورکی، کارش شده کشف توطئه هایی که در سطح کشور و دنیا در حال جریان است. یک روز "جری" ربوده می شود و حالا اطمینان پیدا می کند که یکی از توطئه هایی که کشف کرده باید درست و واقعی بوده باشد...
میدنایت شهری دورافتاده در ایالت تگزاس است که معمولی بودن در آن بسیار عجیب بنظر می رسد. در این شهر که پناهگاهی امن برای افراد متفاوت است، هیچکس آنطور که بنظر می آید نیست. از خونآشام ها گرفته تا جادوگران، پیشگوها و قاتلان در میدنایت گرد هم آمده اند. مبارزهی آنها با غریبه ها، نیروهای پلیس و گذشتهی خطرناکشان باعث شده تا یک ارتباط بعید و قوی خانوادگی میانشان شکل بگیرد...
*
آپدیت: قسمت 09 از فصل دوم اضافه شد.((پایان فصل دوم))
در دهه 90 میلادی در شهر لس آنجلس پلیس شهر بدترین رفتار ممکن را با سیاهپوستان شهر داشت و به همین دلیل اداره پلیس درگیر پرونده سوءرفتار با شهروندان بود.در همین حال همسر سابق یکی از بازیکنان موفق و سیاه پوست فوتبال آمریکایی به او جی سیمپسون به طرز وحشیانه ای به قتل می رسد...
داستان سریال از جایی شروع میشود که یکی از افراد گروه توسط گروهکی تروریستی دستگیر شده و شکنجه داده میشود اما حرفی نمیزند تا اینکه رئیس باند او را میکشد و ...
داستان این سریال در مورد مردی به نام "پاتریک جین" است که در مورد ماجراهای جنایی تحقیق می کند و دارای استعدادهای فوق العادهای مانند "شرلوک هلمز" و همچنین از قدرتهایی مانند خواندن ذهن نیز بهره میبرد و از اسرار نهفته در جرم ها و قتل ها پرده بر می دارد. او در گذشته تظاهر می کرده که با ارواح ارتباط دارد که همین قضیه موجب کشته شدن خانواده اش توسط یک قاتل زنجیره ای شده است...
سریال فرزندان هرج و مرج حول زندگی گروهی از الواط یکی از شهرهای کوچک آمریکا میپردازد که علاقه زیادی به درآمدهای غیر قانونی،خرید و فروش مواد و ... دارند.. عشق آنها اسلحه،موتور سیکلت و فیلم است.. و در درگیری هایی که بین این گروه و مردم عادی و حتی کلانتر و پلیس های شهر رخ میدهد جالب توجه است..
داستان سریال درباره یک معلم شیمی میانسال است که متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و 2 سال بیشتر وقت برای زندگی ندارد. او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای همسر و پسری معلول می باشد، به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند. پس با توجه به آشناییش به علم شیمی، همراه با یکی از شاگردان سابقش شروع به ساخت و فروش مواد مخدر می کند...
سریال درباره متخصصین حرفه ای ای هست که توسط FBI گرد هم میان تا یه قاتل زنجیره ای رو گیر بیاندازند..یه تفاوت اصلی این سریال با سریالهای پلیسی اینه که اون اتفاقی که شما فکر می کنید می افته اتفاق نمی یفته ... بیشتر از اینکه به تجهیزات وابسته باشه به قدرت های فردی و روانی افراد وابسته هست..بر روی شخصیت ها و رابطه اونها تاکید زیادی شده و تقریبا همه شخصیت ها جذاب هستند...و در پایان کلیت سریال برای کسانی که از رشته روانشناسی جنایی اطلایی ندارند یا می خواهند اطلاع پیدا کنند بسیار جذاب است چون رویه ای کاملا متفاوت برای کشف جرم را به ما نشان میدهد.
"کریس کول" (مارک والبرگ)، تعمیرکار ماشین های فتوکپی و خوانندهی جایگزین یک گروه موسیقی، آرزو دارد روزی ستارهی سبک راک شود. یک روز، "کریس" پیامی تلفنی دریافت می کند که زندگی اش را تغییر می دهد، او حالا به خوانندهی اصلی گروه «استیل دراگون»، تبدیل شده است...
فیلمی سوررئال که روانپریشیهای انسان و نمود آن در واقعیت را بیان میکند و در طول فیلم دوگانگی شخصیت و موقعیت، بیننده را در فضایی معماگونه غوطهور میکند. یک نوازنده بنام «فرد مادیسون» در آیفون خانه اش میشنود که “دیک لورنت مرده است”. این پیام در ابتدا برای او بی مفهوم است. روزی بستهای حاوی یک کاست ویدئو در جلو خانه پیدا میکند که نمای بیرونی خانه خود را نشان میدهد…
یک زوج جوان در یکی از ایستگاه های گاز شهر توسط مردی مرموز که شاتگان به دست دارد، تهدید می شوند. آنها مسیری متروکه را که به سمت تگزاس می رود، انتخاب می کنند تا بلکه کسی به کمک آنها بیاید، اما در میانه راه با قبیله ای آدم خوار مواجه می شوند...