گروهی از نوجوانان احمق، یک سال بعد از اینکه مردی را تصادفی کشتند، توسط یک قاتل سریالی سلاخی می شوند.

«پیتر بنینگ» (ویلیامز)، وکیل متنفذ و موفق، زن و دو فرزندش را برای تعطیلات کریسمس به دیدن «مادربزرگ وندی» (اسمیت) به لندن می برد. او که بر اثر مشغله های حرفه ای، از توجه و نزدیکی کافی به بچه هایش بازمانده، یک شب از مراسم جشنی به خانه ی «وندی» باز می گردد و در می یابد که بچه ها ناپدید شده اند. در یادداشتی به امضای «کاپیتان جیمز هوک»، از او دعوت می شود تا برای باز پس گیری آنان به «سرزمین رؤیایی» برود.

این بار سه برادر کوچک و دست و پا چلفتی به خیابان ها می روند و با هم به جرم و جنایت می پردازند اما...

فارغ التحصیلان فرمانده لاسارد در آکادمی پلیس برای جلوگیری از تعطیلی آن دوباره به آموزشگاه بازمی گردند و آموزش های جدید می بینند …

در قسمت دوم فیلم وقتی یک گروه خلافکار وارد شهر میشود، یک عده پلیس احمق وظیفه دارند تا جلوی این گروه را بگیرند و...

"جیسون وورهس" قاتلی که پس از اینکه به شدن زخمی شده و به سردخانه منتقل می شود به شکل معجزه آسایی به زندگی بازگشته و برای بازگشت به خانه اش دست به قتلهای بسیاری می زند...

تعداد داوطلبان ورود به دانشکده های پلیس بسیار کم شده است. به همین دلیل شهردار جدید تصمیم می گیرد تا به کسانی که به دلیل جرم های کوچک دستگیر می شوند، فرصتی بدهد تا به جای گذراندن دوره ی محکومیت شان، وارد دانشکده ی پلیس بشوند.

«دیک تریسی» با تلاشی مداوم، نقشه های شیطانی «بیگ بوی کاپریس»، رهبر جنایتکاران را بر هم می زند. از طرف دیگر «تریسی» در زندگی خصوصی با نامزدش، «تس تروهارت» که اصرار دارد او شغل کم دردسرتری برای خود دست و پا کند، درگیر است.